صبح مامان اومدن برای نماز بیدارم کردن و گفتن نماز بخون که بریم حرم. وقتی رفتم تو کوچه، دیدم مامان عقب نشستن و آقای هم سوئیچ رو دادن که بشین پشت فرمون. جا داشت یکی بپره جلوم و بگه سوپرااااایز! البته خب گفتن نداره که چطوری رفتم!
حرم خوب بود، بعد مدتها خیلی کم با امام رضا حرف زدم، البته منظورم دقیقا حرف نیست، منظورم التماس دعاست! واسه بعضی از شماهام دعا کردم.
اومدیم خونه و مامان و آقای رفتن خونهی عسل. منم فرصت رو غنیمت شمرده و دست به کار تدارک روز مادر شدم. به توصیهی خواهرم، شام رو سبک در نظر گرفتم، چون به تجربه، بعد از کیک، کسی به اون صورت شام نمیخوره. امروز شاید بشه گفت یه نیمچه آشپزی شدم! چون آش پختم برای شب :) کیکها رو هم پختم و تا موقع تزئین هدهد هم اومده بود. باید بگم بالاخره فهمیدم باید چیکار کنم که موقع تزئین کیک ازش بیزار نشم و برای خودم خط و نشون نکشم که دیگه بار آخرته و این حرفا! باید دستیار استخدام کنم! انقده خوبه یکی باشه به آدم کمک کنه، این ظرف رو بیار، اون رو پودر کن، اینا رو رنگ کن، اینو نگه دار، کج کن، راست کن، خاموش، روشن، بالا، پایین . امروز بجای حرص خوردن، به خرابکاریهایی که میکردیم میخندیدیم.
چون عکس تکی! از کیک ندارم، اینو گذاشتم. به هدهد گفتما بذار همین الان که کارمون تموم شده عکس بگیرم، گفت نه بذار خونه رو جارو کنم، میزها رو تمیز کن، ظرفها رو بشور، فلان، بهمان، بعد! که اون بعد هم نرسید طبق معمول. دیگه ببخشید، میوه فقط همون چند تا رو داشتیم
آشپزخونهی شلوغ و پر ظرف رو هم دست نزدم. گذاشتم برای فردا صبح. من غش کردم، شب بخیر :)
درباره این سایت