رفته بودیم کنسولگری، جایی که دل خوش کرده بودم تا پنج سال آینده گذرم بهش نیفته، ولی زهی خیال باطل. امروز تو افغانستان روز عرفه است، فردا عید قربان. بعد اینا از امروز تعطیل کردن :| در واقع از پنجشنبه. و تا سهشنبه هم به مناسبت عید قربان تعطیله. کلا اینا خیلی خوشبهحالشونه، هم با تعطیلات ایران تعطیلن، هم با تعطیلات افغانستان! کاش لااقل وقتی هستن درست حسابی کار راه بندازن، یعنی متنفرم از اینکه بعضیهاشون عین آدم کار نمیکنن. امروز یه اطلاعیه زده بود روی درش که "عید قربان عید اتحاد و فلان و بهمان و اینا مبارک. ما رفتیم چهارشنبه میایم!" (نقل به مضمون). یکی هم زیرش نوشته بود "لعنت خدا بر شما! خیلی گسترده هستین!" (با عرض پوزش). بعد من خوندم و چیزی نگفتم. غیر از ما سه تا آقا هم همونجا دم در ایستاده بودن حرف میزدن. به مامان گفتم بریم تعطیله، ولی مامان گفتن بذار ببینم چی نوشته و با صدای بلند شروع کردن به خوندن "لعنت خدا بر شما! خیلی. خیلی. خیلی چی؟ چی نوشته؟ خیلی چی هستین؟" حالا مردها هم برگشته بودن داشتن افاضات روی در رو میخوندن. هرچی من میگم هیچی بابا، هیچی، بریم، چیزی ننوشته، مامان میگن نه صب کن ببینم نوشته چی هستین؟ دیگه از خنده نمیتونستم خودمو جمع کنم، رومو کرده بودم اونور، چادر مامانو میکشیدم که بیاین بریم.
تو ایستگاه دارایی ایستاده بودم منتظر اتوبوس. یه خانمی اومد با اشاره پرسید اون میدون آبه؟ نگاه کردم میدون ده دی رو نشون میداد که وسطش فوارهی آب داره :))) با اینکه بعضی میدونها و خیابونها چند تا اسم دارن و من بعضیهاشونو بلد نیستم، ولی میدونستم هرچی هست میدون آب نیست. گفتم نه ده دِیه، شما فلکه آب میخواین برین؟ گفت آره، بابالجواد و از اونجام پاساژ آرمان. خوشم میاد وقتی ازم آدرس میپرسن، دقیقا بدونم با اتوبوس یا تاکسی یا پیاده چطور میشه رفت و چند دقیقه طول میکشه و چند ایستگاه داره و چقد پیادهروی. این مواقع حس میکنم نرمافزار نقشهی آنلاینم =))) البته زیاد پیش نمیاد به این دقت بتونم راهنمایی کنم.
یه قاچ خربزه تو سینی بود، مال برادرم. جوجه میگه بابا خرتو از اینجا بردار، میخوام خر خودمو بذارم :))) قبلا هم اسم این میوه "آقا سنگینه" بود! چون اولین بار که اسمشو نمیدونسته برداشته دیده سنگینه :)
خونهی خواهرم مورچه داره. هر خوراکی که به وروجک میدی، بعدا چند تیکهشو از اینور اونور خونه پیدا میکنی. ازش که میپرسی میگه اینو گذاشتم مورچهها قورت بدن :))) وی حامی تماااااااام حیوانات و البته موجودات است! اسمش رو باید مهربانو میذاشتن ^_^ یه بار بهش مداد دادم برای نقاشی، برهی ناقلا به زور ازش گرفت. هرکاری هم کردم پس نداد. رفتم یه مداد بهتر براش آوردم، برهی ناقلا سریع مداد بهتر رو ازش گرفت و مداد قبلی رو بهش داد. وروجک هم اعتراضی نکرد و به داشتن مداد راضی بود. من که به جای وروجک عصبانی شده بودم، مداد رو از برهی ناقلا گرفتم. حالا وروجک با اخم و تخم اومده پیش من که چرا مداد داداشمو گرفتی؟؟؟ زود باش بهش پس بده! بنده هم هاج و واج، مداد وروجکم ازش گرفتم چون میدونستم میره مال خودشو میده بهش و منم مثلا میخواستم برهی ناقلا یه تنبیهی شده باشه! مدادو رو اپن گذاشتم و گفتم دسسسس نمیزنین! چند دقیقه بعد دیدم برداشته برده به داداشش داده :|
مدیر مهد برهی ناقلا به خواهرم گفته پسرت توانایی بالایی در بازیگری داره :| پرسیده چطور؟ گفته امروز با یه حالت برافروخته، قرمز، خیس عرق، مضطرب و پریشان، نفسنفسن از میلههای پنجرهی دفتر اومد بالا گفت "خا. خا. خا. نوم. نا. صِ. ری. خوا. هَ. رم." مربیها و ناظم و مدیر و هرکی تو دفتر بود دویدیم تو حیاط. گفتیم معلوم نیست خواهرش از الاکلنگ افتاده؟ تاب بهش خورده؟ معلوم نیست چی شده! بعد که رفتیم تو حیاط گفتیم خواهرت چی شده؟ گفت خواهرم نمیتونه آب بخوره :)))
درباره این سایت